جنگ خيبر
((برای اطلاعات بیشتر بر روی کلمات مشخص شده کلیک کنید تا صفحه ای جدید باز شود))
چگونه زبان دشمن به شرح افتخارات حضرت على -عليه السلام گشوده شد ومجلسى كه براى بدگويى از او تشكيل شده بود به مجلس ثناخوانى وى تبديل گشت؟
شهادت امام مجتبى -عليه السلام به معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه خلافت را براى فرزندش يزيد فراهم سازد واز بزرگان صحابه وياران رسول خدا كه در مكه ومدينه مىزيستند براى يزيد بيعتبگيرد، تا دست فرزند او را به عنوان خليفه اسلام وجانشين پيامبر بفشارند.
به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به قصد زيارت خانه خدا ترك گفت ودر طول اقامتخود در مراكز دينى حجاز، با صحابه وياران رسول خدا ملاقاتهايى كرد. وقتى از طواف كعبه فارغ شد در «دار الندوة»، كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليتبود، قدرى استراحت كرد وبا سعد وقاص وديگر شخصيتهاى اسلامى، كه در آن روز انديشه خلافت وجانشينى يزيد بدون جلب رضايت آنان عملى نبود، به گفتگو پرداخت.
وى بر روى تختى كه براى او در دار الندوه گذارده بودند نشست وسعد وقاص را نيز در كنار خود نشاند. او محيط جلسه را مناسب ديد كه از امير مؤمنان -عليه السلام بدگويى كند وبه او ناسزا بگويد.اين كار، آن هم در كنار خانه خدا ودر حضور صحابه پيامبر كه از سوابق درخشان وجانبازى وفداكاريهاى امام -عليه السلام آگاهى كاملى داشتند، كار آسانى نبود، زيرا مىدانستند تا چندى پيش محيط كعبه وداخل وخارج آن مملو از معبودهاى باطل بود كه همه به وسيله حضرت على -عليه السلام سرنگون شدند واو به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گام بر شانههاى مباركش نهاد وبتهايى را كه خود معاويه وپدران وى ساليان دراز آنها را عبادت مىكردند از اوج عزت به حضيض ذلت افكند وهمه را در هم زشكست.(1) اكنون معاويه مىخواست، با تظاهر به توحيد ويگانه پرستى، از بزرگترين جانباز راه توحيد، كه در پرتو فداكاريهاى او درخت توحيددر دلها ريشه دوانيد وشاخ وبرگ بر آورد، انتقاد كند وبه او ناسزا بگويد.
سعد وقاص در باطن از دشمنان امام -عليه السلام بود وبه مقامات معنوى وافتخارات بارز امام رشك مىورزيد.روزى كه عثمان به وسيله مهاجمان مصرى كشته شد همه مردم با كمال ميل ورغبت اميرمؤمنان را براى خلافت وزعامت انتخاب كردند، جز چند نفر انگشتشمار كه از بيعتبا وى امتناع ورزيدند وسعد وقاص از جمله آنان بود. هنگامى كه عمار او را به بيعتبا حضرت على -عليه السلام دعوت كرد سخنى زننده به وى گفت.عمار جريان را به عرض امام -عليه السلام رسانيد.حضرت فرمود:حسادت اورا از بيعت وهمكارى با ما بازداشته است.
تظاهر سعد به مخالفتبا امام -عليه السلام به حدى بود كه روزى كه خليفه دوم به تشكيل شوراى خلافت فرمان داد واعضاى شش نفرى شورا را خود تعيين كرد وسعد وقاص وعبد الرحمان بن عوف پسر عموى سعد وشوهر خواهر عثمان را از اعضاى شورا قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصى گفتند كه عمر با تشكيل شورايى كه برخى از اعضاى آن را سعد وعبد الرحمان تشكيل مىدهند مىخواهد براى بار سوم دستحضرت على -عليه السلام را از خلافت كوتاه سازد.ونتيجه همان شد كه پيش بينى شده بود.
سعد، به رغم سابقه عداوت ومخالفتهاى خود با امام -عليه السلام، هنگامى كه مشاهده كرد معاويه به على -عليه السلام ناسزا مىگويد به خود پيچيد ورو به معاويه كرد وگفت:
مرا بر روى تختخود نشانيدهاى ودر حضور من به على ناسزا مىگويى؟ به خدا سوگند هرگاه يكى از آن سه فضيلتبزرگى كه على داشت من داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مىتابد مال من باشد:
1- روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را در مدينه جانشين خود قرار داد وخود به جنگ تبوك رفتبه على چنين فرمود:«موقعيت تو نسبتبه من، همان موقعيت هارون است نسبتبه موسى، جز اينكه پس از من پيامبرى نيست».
2- روزى كه قرار شد پيامبر با سران «نجران» به مباهله بپردازد، دست على وفاطمه وحسن وحسين را گرفت وگفت:«پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند».
3- روزى كه مسلمانان قسمتهاى مهمى از دژهاى يهودان خيبر را فتح كرده بودند ولى دژ «قموص»، كه بزرگترين دژ ومركز دلاوران آنها بود، هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود ومجاهدان اسلام قدرت فتح وگشودن آن را نداشتند. سردرد شديد رسول خدا مانع از آن شده بود كه شخصا در صحنه نبرد حاضر شود وفرماندهى سپاه را بر عهده بگيرد وهر روز پرچم را به دستيكى از سران سپاه اسلام مىداد وهمه آنان بدون نتيجه باز مىگشتند. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد آن را به عمر سپرد ولى هر دو، بى آنكه كارى صورت دهند به حضور رسول خدا بازگشتند.
ادامه اين وضع براى رسول خدا گران ودشوار بود. لذا فرمود:
فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه هرگز از نبرد نمىگريزد وپشتبه دشمن نمىكند.او كسى است كه خداو رسول خدا او را دوست دارند وخداوند اين دژ را به دست او مىگشايد.
هنگامى كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را براى حضرت على -عليه السلام نقل كردند، او رو به درگاه الهى كرد وگفت:«اللهم لا معطي لما منعت و لامانع لما اعطيت». يعنى پروردگارا! آنچه را كه تو عطا كنى بازگيرنده اى براى آن نيست وآنچه را كه تو ندهى دهنده اى براى او نخواهد بود.
[سعد ادامه داد:] هنگامى كه آفتاب طلوع كرد ياران رسول خدا دور خيمه او را گرفتند تا ببينند اين افتخار نصيب كدام يك از ياران او مىشود.وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از خيمه بيرون آمد گردنها به سوى او كشيده شد ومن در برابر پيامبر ايستادم شايد اين افتخار از آن من گردد وشيخين بيش از همه آرزو مىكردند كه اين افتخار نصيب آنان شود. ناگهان پيامبر فرمود: على كجاست؟ به حضرتش عرض شد كه وى به درد چشم دچار شده واستراحت مىكند. سلمة بن اكوع به فرمان پيامبر به خيمه حضرت على رفت. ودست او را گرفت وبه حضور پيامبر آورد. پيامبر در حق وى دعا كرد ودعاى وى در حق او مستجاب شد. آنگاه پيامبر زره خود را به حضرت على پوشانيد وذوالفقار را بر كمر او بست وپرچم را به دست او داد وياد آور شد كه پيش از جنگ آنان را به آيين اسلام دعوت كن واگر نپذيرفتند به آنان برسان كه مىتوانند زير لواى اسلام وبا پرداخت جزيه وخلع سلاح، آزادانه زندگى كنند وبر آيين خود باقى بمانند واگر هيچ كدام را نپذيرفتند راه نبرد را در پيش گير; وبدان كه هرگاه خداوند فردى را به وسيله تو راهنمايى كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موى مال تو باشد وآنها را در راه خدا صرف كنى.(2)
سعد وقاص پس از آنكه قسمت فشرده اى از اين جريان را، كه به طور گسترده آورديم، نقل كرد مجلس معاويه را به عنوان اعتراض ترك گفت.
پيروزى درخشان اسلام در خيبر
اين بار نيز مسلمانان در پرتو فداكارى اميرمؤمنان به پيروزى چشمگيرى دستيافتند واز اين جهت امام -عليه السلام را فاتح خيبر مىنامند. وقتى با گروهى از سربازان كه پشتسر وى گام بر مىداشتند به نزديكى دژ رسيد، پرچم اسلام را بر زمين نصب كرد. در اين هنگام دلاوران دژ همگى بيرون ريختند.حارث برادر مرحب، نعره زنان به سوى حضرت على شتافت.نعره او آنچنان بود كه سربازانى كه پشتسر حضرت على -عليه السلام قرار داشتند بى اختيار به عقب رفتند وحارث به مانند شيرى خشمگين بر حضرت على تاخت، ولى لحظاتى نگذشت كه جسد بى جان او بر خاك افتاد.
مرگ برادر، مرحب را سخت متاثر ساخت وبراى گرفتن انتقام، در حالى كه غرق در سلاح بود وزرهى فولادين بر تن وكلاهى از سنگ بر سر داشت وكلاه خود را روى آن قرار داده بود به ميدان حضرت على -عليه السلام آمد.هر دو قهرمان شروع به رجز خوانى كردند. ضربات شمشير ونيزههاى دو قهرمان اسلام ويهود وحشت عجيبى در دل ناظران افكنده بود. ناگهان شمشير برنده وكوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد واو را به خاك افكند. دلاوران يهود كه پشتسر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشتند وگروهى كه قصد مقاومت داشتند با حضرت على -عليه السلام تن به تن جنگ كردند وهمگى با ذلت تمام جان سپردند.
نوبت آن رسيد كه امام -عليه السلام وارد دژ شود. بسته شدن در مانع از ورود امام وسربازان او شد، ولى امام -عليه السلام با قدرت الهى دروازه خيبر را از جا كند وراه را براى ورود سربازان هموار ساخت وبه اين طريق آخرين لانه فساد وكانون خطر را درهم كوبيد ومسلمانان را از شر اين عناصر پليد وخطرناك، كه پيوسته دشمنى با اسلام ومسلمانان را به دل داشتند(ودارند)، آسوده ساخت.(3)
پىنوشتها:
1- مستدرك حاكم، ج2، ص367; تاريخ الخميس، ج2، ص 95.
2- صحيح بخارى، ج5، ص 22و23; صحيح مسلم، ج7، ص 120; تاريخ الخميس، ج2، ص 95; قاموس الرجال، ج4، ص 314 به نقل از مروج الذهب.
3- محدثان وسيره نويسان خصوصيات فتح خيبر ونحوه ورود امام -عليه السلام به قلعه وديگر حوادث اين ح ح فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اى بيان كردهاند. علاقه مندان مىتوانند به كتابهاى سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مراجعه فرمايند.
فروغ ولايت ص103
آيت الله شيخ جعفر سبحانى
نظرات شما عزیزان:
وحید 
ساعت22:20---6 آذر 1392